اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

بیچاره دوخملا

بیچاره دخترا


اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه ! اگه زشت باشن می گن کی اینو میگیره!


اگه تپل باشن میگن چه گوشتیه ! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه !

اگه مودبانه حرف بزنن میگن چه لفظ قلم حرف می زنه ! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست !

اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه ! اگه سریع جواب بدن می گن منتظر بود !


اگه تند راه برن می گن داره میره سر قرار ! اگه آروم راه برن میگن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده


پسر خوب

سلام به دخترای عزیز!امروز یه مطلب باحال براتون گذاشتم.برید حال کنیدخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

یه پسر خوب وقتی 18 سالش شد واسه گواهینامه وماشین از خونه قهر نمی کنه!

 یه پسر خوب از پنجم ابتدایی سه تیغه نمی کنه!

 یه پسر خوب تا نصف شب دختر مردم را زابراه نمی کنه!

 یه پسر خوب از 12سالگی جلوی مدرسه دخترانه مثل میله وای نمی ایسته!

 یه پسر خوب هیچ وقت داد وهوار نمی کشه وادای مردها را در نمی اره!

یه پسر خوب همزمان با 700تا دختر دوست نمی شه وبه همشون قول ازدواج نمی ده!

یه پسر خوب خانمهارو وسط خیابان بلند نمی کنه ببره...

 یه پسر خوب به هر دختر خوبی که رسید پیشنهاد....نمی ده!

یه پسر خوب واسه دختر ها 12345 تا ID مختلف باز نمی کنه چون دخترا می دانند بد مارمولکی هستن!

 یه پسر خوب وقتی ماشینش تو ترافیک گیر می کنه دستشو تا بناگوش تودماغش فرونمی بره!

یه پسر خوب هر جا می ره از کوچک یا بزرگ بودن صحبت نمی کنه !

 یه پسر خوب با مامانش سر دوست دخترش دعوا نمی کنه !

یه پسر خوب وقتی چند تا خانم متشخص دارند حرف می زنند نمیاد میان کلام ونمی گوید:منم گلابی ام!

 یه پسر خوب وقتی صدای دوست دخترش را شنید دلش غش نمی ره!

یه پسر خوب وقتی یک دختر خوب بهشTEL نمی ده التماس نمی کنه!

یه پسر خوب وقتی یک دختر از اونجا رد می شه چشم هاشو4تا نمی کنه!

یه پسرخوب هیچ وقت از 12 سالگی سیگار نمی کشه!

یه پسر خوب به زور از یک دختر خوب ID نمی گیره!

 یه پسر خوب به وبلاگی که بهش مربوط نیست مراجعه نمی کند!

یه پسر خوب وقتی به وبلاگی که بهش مربوط نیست رفت نظر نمیده!

 یه پسر خوب وقتی یک وبلاگ ضدپسر دید برای نویسنده اش حرف در نمی اورد که توی عشق شکست خورده!

یه پسر خوب هیچ وقت........

اصلا  پسر خوب هم وجود داره؟؟؟؟؟!!!!!!!!خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir


دخترخوب

یه دختر خوب هیچوقت زودتر از اینکه از شیر بگیرنش عاشق نمی شه
یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمی مونه
یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با گل پسرا کل کل کنه
یه دختر خوب توی روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره (و سرکاره) 100000 تا دروغ نمی گه
یه دختر خوب از مثلاً 6 ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمی کنه
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمی کشه
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش باباشو انقدر تو خرج نمی اندازه
یه دختر خوب وقتی معنی ترانه های خارجی رو نمیدونه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده
یه دختر خوب توی قرار با پسر کلاس زورکی نمی آد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه
یه دختر خوب دیگه به دختر افغانی ها حسودی نمی کنه
یه دختر خوب وقتی از پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید 10000 تا عیب و ایراد روی پسر نمی زاره
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه
دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه (صغرا= هانی - کبری= شانی)
یه دختر خوب از دماغ فیل نمی افته که نه؟


زشت

ده تا از بهترین بهانه‌های دوست پسرها برای خلاص شدن از دست دوست دخترها و معنی واقعی اونها!

1- تو برای من مثل خواهر می‌مونی! (یعنی:خیلی زشتی!)

2- فاصله سنی‌مون کمی زیاده. (یعنی:خیلی زشتی!)

3- من به تو علاقه به «اونصورت» ندارم. (یعنی:خیلی زشتی!)

4- من الان توی موقعیت بدی از زندگیم هستم. (یعنی:خیلی زشتی!)

5- دوست دختر دارم. (یعنی:خیلی زشتی!)

6- من با خانمهای همکارم بیرون نمی‌رم. (یعنی:خیلی زشتی!)

7- تقصیر تو نیست، تقصیر منه! (یعنی:خیلی زشتی!)

8- من الان توجهم به کارمه! (یعنی:خیلی زشتی!)

9- من تصمیم گرفتم مجرد بمونم. (یعنی:خیلی زشتی!)

10- بهتره فقط با هم دوست معمولی باشیم (یعنی: بطور وحشتناکی زشتی!!!!)

دخترای عزیز شما گزینه ی چند هستید؟


دخترا تو حالات مختلف

.....دخترا... 
وقتی که دروغ میگن --------- قیافشون شبیه سوسک میشه

وقتی که بترسن --------- مثل موش سریع یه جا قایم میشن

وقتی غر میزنن --------- مثل مگس میرن رو اعصابت

وقتی که گریه میکنن ------------ مثل بچه های شیش ماهه حتما باید نازش کنی تا آروم شه

وقتی جیغ میزنن --------- مثل یه سوزن که بهت میزنن از جا میپری

وقتی که اعصبانی میشن ---------- مثل دیونه ها میشن دیگه نمیشه رفت سمتشون

وقتی ناراحت میشن ---------- مثل یه گنجشک تیر خورده دلسوز میشن

وقتی که مهربونن ---------- مثل یه خرگوش ملوس دوست داشتنین

وقتی که ناز میکنن ---------- مثل یه بچه نق نقو اعصابتو خورد میکنن

وقتی خوشحال میشن -------- مثل کانگورو اینور اونور میپرن

وقتی خجالت بکشن (البته اگه بکشن)------- مثل لبو قرمز میشن

وقتی که حرف میزنن -------- مثل رادیو خراب باید بزنی تو سرش تا قطع شه

و در آخر وقتی که هیچ کاری نمیکننو یه جا میشینن مثل یه قاب عکس که زیاد نگاش میکنی خسته میشی ازش


دل تنگی

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
 

عشق اینه

اگه عاشقی بخون

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟


گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو /

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضامهناز                                


عضویت رایگان در گروه

یک نگاه

                                                                              گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
                                                                                                                                                گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
                                                                                                                                                          گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
                                                                                                                                                                           گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
   

دوستت دارم تا ابد

همیشه هرجا که بودم
از تو آروم می گرفتم

اگه هم صدام سکوت بود
با سکوت از تو می گفتم

همیشه هرجا که رفتم
آخر جاده تو بودی

اونکه با دل خستگی هاش
دل به من داده تو بودی


تو که بودی بهترین بود
بودنت بهشت ترین بود

تو نبودی می بریدم
به جهنم می رسیدم

حالا هرجایی که هستی
پیش هرکی که نشستی

خوب بدون که توی قلبم
ضربان بودن هستی


همیشه هرجا که هستم
اگه بی جون اگه خسته ام

با غرور یا که شکسته ام
تن به بیگانه نمی دم

با تموم نامیدی
دل به دستای تو بستم


می نویسم تا بدونی
واسه تو ای آسمونی

پشت ابرا هم که باشی
واسه من رنگین کمونی

از همیشه تا نهایت
به تو مدیونم و دستات

نفسم رو از تو دارم
تو و گرمای نفس هات


تو که باشی میشه پر زد
میشه به کودکی سر زد

میشه حتی توی رویا
خونه ی خدارو در زد


میشه بود و بهترین بود
با تو آواره ترین بود

تو زمین باشی بهشت هم
آرزوشه کاش زمین بود


تو که باشی میشه بودش
پای عشق و تار و پودش

میشه قصه رو شروع کرد
یکی بود یکی نبودش


قصه ی خوش رنگ چشمات
تا همیشه موندگاره