اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

سنگینی

راه دور است و پر از خار بیا برگردیم

 سایه مان مانده به دیوار بیا برگردیم

 هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی

 گریه ام را تو به یاد آر بیا برگردیم

این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی

 دل من بود وفادار بیا برگردیم

 ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم

 یا شود حاصل تکرار بیا برگردیم

 یک غزل نذر نمودم که برایت گویم

 گفتم آنرا شب دیدار بیا برگردیم

 باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو

 یک غزل میخرم اینبار بیا برگردیم

 من که عشقم به دو چشم تو دخیلی

 بسته است عشق من را مکن انکار بیا برگردیم

سنگینی

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...


دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...


نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...


نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...


تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...


اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...


خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟!

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .

 

حق داشتی

به تو گفتم تویی جفتم...!!!نگرانی های منو تو حس میشه وقتی نگام تو نگات چفت میشه...!!!باتو بودن همه ی بدیارو از یادم برد... وقتی دیدم توام بدی ماتم برد...من دیوونه میشم وقتی تو نباشی... وقتی با حرفات عشقو می پاشی ...وقتی تومیری با یه غریبه حس میکنم  اشکات انگار یه فریبه...بذار حالا که فرصت حس من از تو بپرسم...چراااااا؟؟؟؟؟بگو هرچی بگی میشنوم من...مگه اون چی داشت بیش از من؟؟؟.... توقول دادی بامن باشی...منی که ازهم پاشیدم .... من که باتوبودم از صبح تاشب...خداحافظ خیالت جمع... پشت سرت نمیگم که اون به من خیانت کرد...میگم من واسه اون کم گذاشتم...نمیگم که منو با یه کوه غم گذاشتو رفت... چرااا؟؟؟؟چون نمیخوام تورو خراب کنم...توکاری نکردی که من بخوام حلالت کنم... دوستت داشتم بهم میگفتی یادته؟؟؟امروز فهمیدم که تو !!! حق داشتی...!!!منو تو از اول باهم فرق داشتیم.....

 

دیدی اخرش منو گذاشتو رفت ...از زمین قلبمو بر نداشتو رفت ... دیدی اخرش منو دیوونه کرد...واسه رفتن همینو بهونه کرد... دیدی اون وعده هایی که رنگی بود ...تمومش فقط واسه قشنگی بود... دیدی اون که دلمو بهش دادم رفتو از چشای نازش افتادم... دیدی اونی که میگفت ماله منه دمه اخر نیومد سر بزنه....دیدی خط زد اسممو از دفترش رفتو فرصتی نداد تا بگردم دوره سرش...دیدی اون نخواست برم به بدرقش... دیدی مهربونیارو زد کنار...رفت و چشمامو گذاشت تو انتظار...  دیدی حتی اون نگفت میره کجا...ولی من سپردمش دسته خدا... چه بده رسمای روزگار ما...دیدی خواستمش ولی منو نخواست... اینم از بازیای دنیای ماست...بهتره بسپرمش دسته خدا....