اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

پسرا

 پسر ایرونی تا وقتی سه سالش بشه دوست نداره هیچکس بغلش کنه.

 وقتی یه زن یا یه دختر ماچش می کنه گونه هاش قرمز می شه و خجالت می کشه.

 ولی با رسیدن به سن چهار سالگی ذات پلید پسر ایرونی شروع به خودنمایی میکنه.

 مرتب خودشو به بهونه های مختلف می ندازه تو بغل زنا و دخترا . دنبال یه بهونه س که یه دخترو بوس کنه یا یه زن بوسش کنه.

 به شیش سالگی که می رسه دیگه نمی ذاره باباش حمومش کنه. برعکس سعی می کنه خودشو به مادرش بچسبونه ، بلکه با خودش ببردش حموم.

 به سن ده سالگی که می رسه شروع می کنه استفاده از ژیلت یازده بار استفاده شده باباش . هی این ژیلتو می کشه رو صورتشو ، آی کیف می کنه که مرد شده .

 دوازده سالش که شد نمی دونه چرا دلش می خواد با دخترای فامیل بازی کنه

 سیزده چهارده سالش که شد فکر میکنه خیلی خوش تیپه. خیال می کنه مامانش اونو از روی مدل "آلن دلون" زائیده . مرتب تو خیابون راه می ره و دخترا رو نگاه می کنه و کم کم با بالاتر رفتن سن ، کمرش پایین تر میاد و دکمه یقه پیرهنش به سگک کمربندش نزدیک تر می شه(نکته کنکوری) .

 شونزده هفده سالگی دیگه یه چیزایی یاد گرفته . می دونه واسه بیرون رفتن باید لباس عجیب بپوشه . مثلا یه پیرهن نارنجی که رو سینه ش عکس یه جمجمه س می پوشه . رو کمرش نوشته : Just do it! (نکته فوق کنکوری) .

 وای وای وای... نگو خواهر... ... (این قسمت حذف شده و تو کنکور نمیاد) دیگه همین دیگه .

 آها... با بچه ها که می ره بیرون اسمش عوض می شه ، مثلا اگه اسمش سعید یا علی یا احمد یا جواد باشه تبدیل می شه به : دیوید ، جک ، زاپاس ، تمساح ، سرنتی پیتی ، حامی بچه ها ، خرچنگ ، یا بی بی...این قسمتم سانسور شده تو کنکور نمیاد.

 هجده نوزده سالگی می فهمه یه جایی به اسم پاتوق وجود داره که با رفقا توش جمع بشن . وای به حال اون دختر بدبختی که از کنار پاتوق رد بشه . بلایی سر دختره میاره که ......

 کم کم یاد می گیره که دختر یعنی جنس لطیف . نباید مث تاتارا طرفش رفت . باید طوری با لطافت رفت طرفش که نفهمه می خوای گازش بگیری . باید با ملایمت رفت جلو و مخشو زد

. فکر می کنه اگه خودشو آرایش کنه دخترپسند می شه. پس اول از همه موهاشو بلند می کنه. بعد یا موهاشو "فر شیش ماهه" می زنه یا "گلت" می کنه. بعدشم یه دمب اسبی و... تمام.

 دخترکش شد اروای عمهاش

 "هدف ما جلب رضایت شماست"

 این شعارو سرلوحه کارش قرار می ده و می ره بوتیک یه جعبه لوازم آرایش می گیره صد و سی تومن .

 بار اول دوم چون بلد نیست زیر ابرو برداره زیر و بالا رو با هم برمی داره و اصلا ابرو نمی ذاره . ولی خوب از اونجا که "انسان جایزالخطاست" اونم اینقدر تمرین می کنه تا کم کم یاد می گیره.

 سفید کننده می زنه به چه سفیدی... ریمل می زنه به چه سیاهی... رژ می زنه به چه قرمزی...  می شه مث کلاه قرمزی...

موهاشو که دمب اسبی می کنه سه تارو از سمت چپ و پنج تارو از سمت راست آزاد می کنه و می ندازه رو صورتش . اون دوتا تارموی اضافی سمت راستم حکایت داره. نماد خودشه و دختری که انشالا اونروز باهاش آشنا می شه.  عشقه دیگه...چه می شه کرد ؟                                  

  یه زنجیر طلا گردنش می ندازه اونقدر پهن که آدمو یاد قلاده سگای "ژرمن شپرد" می ندازه . یه دستبند می ندازه دستش که چنان جرینگ جرینگ می کنه که آدمو یاد زنگوله "بزغاله های شبیه سازی شده به دست پژوهشگران توانمند ایرانی" می ندازه .

 بعد که کامل شد می ره سر مسیر وایمیسه . واسه شروع کار سعی می کنه مخ دخترای پنجم دبستانی و اول راهنمایی رو شیربرنج کنه . بعد کم کم ارتقا می گیره و می ره سر مسیر دبیرستانیا .

 اولش فقط با یکی دوست می شه ولی کم کم می فهمه هر چیزی یه زاپاس لازم داره ، پس می ره دنبال یه زاپاس واسه دوست دخترش... و از اونجایی که فکر می کنه هر چیزی یه زاپاس می خواد ، واسه زاپاسشم میره دنبال زاپاس و...

 ولی وای به حال اون بیچاره بدقیافه . مجبوره واسه دوست دختراش مرتب پیاده بشه... که ولش نکنن.

 می گذره و می گذره و می گذره تا کم کم می فهمه عاشق یکی از دخترا شده . از اونجا که آقا پسر خیلی حرفه ای تشریف داره شروع می کنه به آمار گرفتن از دختره که می بینه

 بله...

 آمار طرف پاکه و خانم از برگ گل پاک تره و قبلا با هیچکس دوست نبوده .

 شروع می کنه دوست دختراشو دور انداختن که فقط با همین یکی که عاشقشه بمونه . شروع می کنه واسه دختره خریدن کادو ، هدیه ، انگشتر ، تاپ ، شلوار ، روسری...

می گذره تا اینکه یه روز زنگ می زنه گوشی "خانم بچه ها" می بینه "حاج خانم" جواب نمی ده . چن روزی زنگ مرتب زنگ می زنه و جواب نمی گیره .

 بخاطر دوری و بی خبری از عشقش مریض می شه . می برنش بیمارستان...

 که می فهمن بله... آقا ایدز داره.

 وقتی از بیمارستان میاد بیرون نتیجه گیریش از اتفاقات گذشته اینه :

 یه دختر عاشقم کرد ، خرم کرد ، مریضم کرد ، بدبختم کرد ، ولم کرد .

 و اون طرف معادله رو اینجوری می نویسه :

دخترا رو عاشق خودم می کنم ، خرشون می کنم ، مریضشون می کنم ، بدبختشون می کنم ، ولشون می کنم ...


واسه تنها عشقه من

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟

چه زیباست لحظه ای که من به

سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !

چه زیباست لحظه ای که سر نوشت

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟

سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟



شاید

شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است

 

 

 

خسته ام

نه نمیدانی.. هیچکسی نمیداند پشت این چهرا آرام ... در دلم چه میگذرد.. نمیدانی.. کسی نمیداند این آرامش ظاهر و این دل نا آرام در کنار هم چقدر خسته ام....                     

گفتی میخوای مثله معشوقه های دیگه از هم جدا نشیم.  گفتم باشه بیا تا اخر باهم باشیم ... گفتی باتو بودنو به همه ترجیح میدم..  گفتم منم دیگه توقلبم کسیو راه نمیدم...زندگی اروم بود. قشنگ بود...رمانتیک و یه رنگ بود..  دیدی اشکان عاشقت شده بود.. به خدا کسی جز>>> تو <<< تو قلبش نبود...زیربارون دست تو دست بودیم.وای که چه اروم قدم میزدیم و من عاشق اون.... میخواستم داد بزنم دم گوشش بگم یاسی من توروخدا پای عهدت بمون ولی حالا داد میزنم اشکان جزتوباکسی نبود.پس این دفعه دلیله رفتنت چی بووووود؟؟؟  نکنه حالا با اون زیربارون قدم میزنی و منم که به درک داغون... نکنه تازگیا اونه که دستاتو میگیره وتورو تو بغلش لمس میکنه.. بگوبینم اونم مثله من عاشقته و نگات تو چشاش ایتو حس میکنه؟اخه من عاشقتم و اون نگات دلمو  خون میکنه ... میشه پس نزنی دلمو  قول میدم تغییربدم خودمو 

                برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

سنگینی

راه دور است و پر از خار بیا برگردیم

 سایه مان مانده به دیوار بیا برگردیم

 هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی

 گریه ام را تو به یاد آر بیا برگردیم

این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی

 دل من بود وفادار بیا برگردیم

 ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم

 یا شود حاصل تکرار بیا برگردیم

 یک غزل نذر نمودم که برایت گویم

 گفتم آنرا شب دیدار بیا برگردیم

 باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو

 یک غزل میخرم اینبار بیا برگردیم

 من که عشقم به دو چشم تو دخیلی

 بسته است عشق من را مکن انکار بیا برگردیم

سنگینی

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...


دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...


نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...


نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...


تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...


اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...


خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟!