اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

اگه یه روزتوروچک نمیکنم فکرنکن به تو فکرنمیکنم

بهتر از همه میدونی اگه یه روزنبینمت سکته میکنم

واسه تنها عشقه من

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟

چه زیباست لحظه ای که من به

سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !

چه زیباست لحظه ای که سر نوشت

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟

سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟



عشق اینه

اگه عاشقی بخون

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟


گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو /

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضامهناز                                


عضویت رایگان در گروه

شاید

شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است

 

 

 

اشک

matne farsi 8 عکس های عاشقانه با متن فارسی (3)


 من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم ، اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم ،


 بر لب کلبه ی محصور وجود ، من در این خلوت خاموش سکوت


 اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم ، اگر از هجر تو آهی نکشم ، تک و تنها ، می شکنم

خسته ام

نه نمیدانی.. هیچکسی نمیداند پشت این چهرا آرام ... در دلم چه میگذرد.. نمیدانی.. کسی نمیداند این آرامش ظاهر و این دل نا آرام در کنار هم چقدر خسته ام....                     

یک نگاه

                                                                              گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
                                                                                                                                                گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
                                                                                                                                                          گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
                                                                                                                                                                           گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
   

دوستت دارم تا ابد

همیشه هرجا که بودم
از تو آروم می گرفتم

اگه هم صدام سکوت بود
با سکوت از تو می گفتم

همیشه هرجا که رفتم
آخر جاده تو بودی

اونکه با دل خستگی هاش
دل به من داده تو بودی


تو که بودی بهترین بود
بودنت بهشت ترین بود

تو نبودی می بریدم
به جهنم می رسیدم

حالا هرجایی که هستی
پیش هرکی که نشستی

خوب بدون که توی قلبم
ضربان بودن هستی


همیشه هرجا که هستم
اگه بی جون اگه خسته ام

با غرور یا که شکسته ام
تن به بیگانه نمی دم

با تموم نامیدی
دل به دستای تو بستم


می نویسم تا بدونی
واسه تو ای آسمونی

پشت ابرا هم که باشی
واسه من رنگین کمونی

از همیشه تا نهایت
به تو مدیونم و دستات

نفسم رو از تو دارم
تو و گرمای نفس هات


تو که باشی میشه پر زد
میشه به کودکی سر زد

میشه حتی توی رویا
خونه ی خدارو در زد


میشه بود و بهترین بود
با تو آواره ترین بود

تو زمین باشی بهشت هم
آرزوشه کاش زمین بود


تو که باشی میشه بودش
پای عشق و تار و پودش

میشه قصه رو شروع کرد
یکی بود یکی نبودش


قصه ی خوش رنگ چشمات
تا همیشه موندگاره

 

گریه

هوای گریه دارم

دیدم دلم گرفته هوای گریه دارم

تواین غروب غمگین دورازرفیق ویارم

دیدم دلم گرفته دنیابه این شلوغی

این همه ادم امامن کسی روندارم

دیدم غروب امانه مثل هرغروبی

پهنای اسمانهاازغم ندیده بودم هرگزبه این شلوغی

دیدم که جاده خسته است ازاینکه عمری بسته است

 

اونم تمام حرفاش یااز هجوم بارون یاازپلی شکسته است

من وغروب وجاده رفتیم تابی نهایت

ازدست دوری راه کسی نکردشکایت

گم شدیم ازغریبی من وغروب جاده

ازبس هواگرفته ازبس که غم زیاده

پرازغبارغم بودهرجا نگاه می کردی

کی داشت خبر که یک روزمیری که برنگردی

دیدم غروب امانه مثل هرغروبی

پهنای اسمون وهرگزندیده بودم ازغم به این شلوغی

دیدم که جاده خسته است ازاینکه عمری بسته است

 

اونم تموم حرفهاش یاازهجوم بارون یاازپلی شکسته است

اونم تموم راهاش یاانتها نداره یادر میونه بسته است

من وغروب جاده رفتیم تا بی نهایت

ازدست دوری راه یکی نداشت شکایت

گم شدیم ازغریبی من وغروب جاده

از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده

تو عزیزمی

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

چقدرعجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه

گفتی میخوای مثله معشوقه های دیگه از هم جدا نشیم.  گفتم باشه بیا تا اخر باهم باشیم ... گفتی باتو بودنو به همه ترجیح میدم..  گفتم منم دیگه توقلبم کسیو راه نمیدم...زندگی اروم بود. قشنگ بود...رمانتیک و یه رنگ بود..  دیدی اشکان عاشقت شده بود.. به خدا کسی جز>>> تو <<< تو قلبش نبود...زیربارون دست تو دست بودیم.وای که چه اروم قدم میزدیم و من عاشق اون.... میخواستم داد بزنم دم گوشش بگم یاسی من توروخدا پای عهدت بمون ولی حالا داد میزنم اشکان جزتوباکسی نبود.پس این دفعه دلیله رفتنت چی بووووود؟؟؟  نکنه حالا با اون زیربارون قدم میزنی و منم که به درک داغون... نکنه تازگیا اونه که دستاتو میگیره وتورو تو بغلش لمس میکنه.. بگوبینم اونم مثله من عاشقته و نگات تو چشاش ایتو حس میکنه؟اخه من عاشقتم و اون نگات دلمو  خون میکنه ... میشه پس نزنی دلمو  قول میدم تغییربدم خودمو 

                برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید